خلاصه داستان : تورو کامیا به دلیل همکلاسی های قلدرش، به همکلاسی خود مائوری هینو اعتراف نادرست می کند. او به او می گوید که او را دوست دارد، اما او قوانینی را برای او وضع می کند. یکی از قوانین او این است که آنها نباید درگیر ...

داستان مردی که در یک عمارت مجلل حضور دارد و به ناگاه خود را درگیر جنگ با زنبوری می بیند. چه کسی برنده خواهد شد و چه صدمات جبران ناپذیری در این روند وارد خواهد شد؟

 

 

خلاصه داستان : عازم قنبر که قبلا پلیس بوده، همراه با دوست صمیمیش پِله برای دنبال کردن پرونده کسانی که مورد ظلم قرار گرفتند، گروهی تشکیل میدهند. زندگی خصوصی عازم هم بشدت بهم ریخته است و بعد از حادثه تلخی که تجربه کرده است، مادرش که در ترابزون زندگی میکند میخواهد ملیکه، دوست دوران کودکیش را به همسری اون بگیرد…  

 

 

 

جواهر (Ufuk Özkan) یک مرد جوان 28 ساله است. او به تازگی از آلمان بازگشته است و می خواهد با عشق قدیمی خود شوکوفه (زوهال توپال) ازدواج کند. اما قدیمی ترین دشمن او، کویو بلال (Firat Tanış) نیز همین هدف را دنبال می کند. برای همین همیشه با هم دعوا می کنند. اما در فصل دوم، رقابت بین آنها با ازدواج شکوفه به پایان می رسد. اما این بار عاشق زینب، خواهر کاتپ، دوست زندانی کویوپ بلال می شوند. برادر کوچکتر جواهر، نازان (بیهتر دینچل) در تلاش است با عشق دوران کودکی خود مورسل (ایلکر آیریک) ازدواج کند، اما همیشه چیزی مانع از این می شود، اما آنها ازدواج کردند و در فصل دوم صاحب فرزندی به نام سامر تونا شدند. زکای (بورا آکاش)، کوچکترین برادر پس از جواهر و نازان، پسری باهوش و حیله گر است که یک درس ریاضی عالی دارد. زینب (روژدا دمیرر) دختری جوان و زیباست. او تازه از داروسازی فارغ التحصیل شده است. او تصمیم می گیرد اتاقی در خانه جواهیرها اجاره کند. با این حال، آنها همیشه دعوا می کنند زیرا شخصیت آنها مطابقت ندارد. اما به تدریج زینپ عاشق جواهر شد و جواهر با زینپ.

 

یک مرد برای جنگ در آینده دعوت می شود که سرنوشت بشریت به توانایی او برای مقابله با گذشته متکی است...

هانده، توی شغلش موفقیت های بزرگی داره اما توی زندگی عشقی اش نتونسته موفق بشه. به همین خاطر هم خانواده و اطرافیانش بهش فشار میارن. هانده، که از این فشار ها ناراحته، همه اش با دوست صمیمی اش کورهان در این مورد درد و دل میکنه. وقتی همه ی اینا در حال اتفاقه، مادر هانده بیکار نمیمونه و دنبال یه شخص مناسب واسه دخترشه. هانده که تحت فشاره با مادرش توافق میکنه تا با پنج نفر از کسایی که براش انتخاب کرده ملاقات کنه. هانده که با کمک کورهان سر قرار ها میره اتفاقات عجیبی براش میوفته و کارها یه حالت خیلی متفاوت به خودشون میگیرن. آیا همه چیز همون طور که مامانش میخواد حل میشه؟؟....  

گروهی از دانشگاه برای شرکت در یک پروژه فرهنگی جمع می شوند. شش دوست دانشگاه برای پروژه های میراث فرهنگی که توسط معلمانشان داده می شود در یک گروه قرار گرفتند. مطالعات در بعضی از مناطق فرهنگی مانند تروی ، گوریم و پاموکاله انجام خواهد شد. استاد این شش نفر رامخصوصا به مکان تاریخی صفرا بولو میفرستد، اتفاق بدی برای این گروه میفتد،در راه رسیدن به صفرا بولو ماشین خراب میشود و یک راننده جرثقیل سر راهشان سبز میشود ولی آدم خوبی به نظر نمیاید. این فرد که کم حرف است و به طور مرموز اطراف را تحت نظر دارد این جوان هارو میترساند. لغو رزرو هتل یکی دیگر از بدشانسی های این گروه است و دیگر جایی برای ماندن پیدا نمیکنند. به یک عمارت میروند تا انجا بمانند در حالی که از قبل برنامه ریزی شده تا به این عمارت برده شوند. اول همه چیز خوب پیش میرود ولی هر قدر ساعت به نصف شب نزدیک میشود اتفاقت عجیبی رخ میدهد

خلاصه داستان : در سریال تلویزیونی هجران، زنی که به امید پیدا کردن فرزندش زندگی میکنه، بادختر کوچیک امره به اسم ملک و امره که طعم عشقو نچشیده اشنا میشه .  

حیات بشریت از سوی گونه‌ای از بیگانگان که به زمین آمده‌اند, مورد تهدید قرار گرفته، حوادث سریال برای پنج آدم معمولی در جهان رخ می دهد.آنها تلاش می‌کنند علت رویدادهای رخ داده را کشف کنند..